نبود مراجع دینی و گروههای بنیادگرا در افغانستان
مهران موحد، روزنامهنگار در یادداشتی برای صفحه ناظران با اشاره به نبود مراجع دینی معتبر در افغانستان، آن را زمینه ساز رشد گروههای بنیادگرایی ماننده القاعده و داعش دانسته که از این مسئله برای برداشتهای تندروانه از اسلام سوءاستفاده سیاسی میکنند.
آوای سنت : در حال حاضر در افغانستان مرجعیت دینی معتبری وجود ندارد تا در مواقع ضرورت متدینان را سمتوسو دهد و از آشفتگی و انارشیسم فقهی و فکری جلوگیری کند. در گذشته هم کمابیش وضع به همین منوال بوده است. حکومتها فقط زمانی به سراغ عالمان دین میآیند که منافعشان ایجاب میکند و همواره برخوردی ابزاری با آنها دارند.
نهادهایی هم که در کشور زیر عنوان نهادهای دینی فعالیت دارند گرفتار ضعفهای عدیدهای هستند. این نارساییها موجب شده که از عهده وظایفشان برنیایند.
فقدان مرجعیت دینیای که طیفها و جریانهای مختلف اسلامی به آن ارزش قایل باشند و از دیدگاههای آن پیروی کنند و در تصمیمگیریها مستقل باشد و از حکومت فرمانبری نکند پیامدهای نامطلوبی به بار آورده است.
رشد جریان افراطی
قاعدتاً هرگاه مرجعیت معتبر دینی به وجود بیاید ضمن لزوم تسلط بر علوم اسلامی میباید برخوردار از اخلاق و پارسایی و طهارت و تقوا نیز باشد. این شاخصها موجب خواهد شد که دیدگاههای سنجیده و بدون غرض و مرض و نزدیکتر به صواب ارائه کند و بدینگونه سخنانش با اقبال عمومی مواجه شود. اگر چنین مرجعیتی وجود نداشت آشفتگی به بار میآید و گروههای افراطی فرصت مییابند اذهان عامه را تسخیر و جوانان را به صفوف خود جذب کنند.
یکی از ویژگیهای گروههای تندرو نادیده گرفتن اتوریتههای سنتی دینی است. اینان میکوشند به زعم خود با متون دینی به صورت مستقیم و بدون توسل به مرجعیتهای دینی ارتباط برقرار کنند، چون از نظر اینان، از یک جهت، فهم پیامهای دینی کاری است آسانیاب و از سوی دیگر، اتوریتههای سنتی اسیر هوا و هوسهای نفسانی و مرعوب رژیمهای حاکم هستند و پیام حقیقی دین را به مردم نمیرسانند.
تاریخ معاصر جهان اسلام به خوبی این نکته را محرز ساخته که گروههای افراطی تنها در فضاهایی که تکصدایی حاکم باشد میتوانند رشد و گسترش یابند. به همین جهت است که یک تن از تئوریسینهای آنها، مکرراً پیروانش را به دوری کامل از “جامعۀ جاهلی” و “مفاصله” و “انعزال” فرامیخواند. آنها به درستی درک کردهاند که در فضاهایی که تکثر و تنوع دیدگاهها وجود داشته باشد کار برای آنها دشواری مضاعف مییابد.
با وصف نقدهایی که میتوان بر مرجعیتهای دینی سنتی در جهان اسلام وارد کرد، واقعیت این است که این مرجعیتها در جاهایی توانستهاند چالشهای جدی در برابر گروههای تندرو دینی خلق و موجهای تکفیرگرایی را مهار کنند. بیجهت نیست که تکفیریها گاهی سهمگینترین هجومها را متوجه “علمای دین سنتی” میسازند و آنها را به انواع زشتیها متصف میسازند و حتا دست به ترور فیزیکی آنها میزنند.
پدیده عربهای افغان
“عربهای افغان” در سمتوسودهی مسیر گروههای تندرو دینی در جهان اسلام نقشی بارز و تعیینکننده ایفا کردهاند. بررسی و نقد تندروی مذهبی در جهان اسلام بدون پرداختن به عربهای افغان کاری است نامعقول. مهمترین شاخصه این گروه که از دل اردوگاههای آموزش نظامی در مناطق مرزی پاکستان و افغانستان در دوران جهاد مردم افغانستان در برابر ارتش سرخ سر برآوردند، مخالفت با قرائتهای سنتی از دین و عدم پایبندی به روش معمول و متعارف آموزش دینی بود.
به همین جهت است که مشاهده میکنیم، رهبران این گروه همواره در پی آن بودهاند تا افرادشان را در اردوگاهها و مناطقی خالی از اهالی و دور از انظار عمومی اسکان دهند. همچنین این نکته هم جالب توجه است که رهبران عمدۀ این جریان از مراکز آموزش سکولار فارغالتحصیل شدهاند و به صورت رسمی به آموزش علوم اسلامی نپرداختهاند. ایمن الظواهری، رهبر فعلی سازمان القاعده، پزشک است و رهبر متوفای این سازمان، اسامه بن لادن، مهندسی خوانده بود.
رواج اندیشه دینی غیر بومی
یکی از پیامدهای ناگوار غیاب مرجعیت معتبر دینی در افغانستان پناه بردن جوانان تشنه معرفت دینی به دامن ایدئولوژیها و اندیشههای وارداتی و غیر بومی است. در سایه مرجعیت دینی معتبر میتوان اندیشه دینی بومی تولید کرد و وابستگی خود را به خارج کاهش داد و موقع خوانش متون دینی به اقتضائات سرزمین مادری توجه کرد.
از وقتی مراکز دینی در آسیای میانه که پیرو نحله فکری حنفی-ماتریدی و از اعتدال بهرهمند بود روی به ضعف نهاد و سپس از فعالیت بازماند طلاب علوم دینی در افغانستان مجبور شدند به مراکز آموزشی شبه قاره هند و سپس پاکستان که در چارچوب مراکز علمی دیوبندی جای میگیرد رجوع کنند. مدارس دیوبندی در جاهایی با ایدئولوژی وهابیت همپوشانی دارد و نسبت به برخی از آموزههای آن همدلی نشان میدهد.
صدها مدرسه دینی رسمی (زیر نظر وزارت آموزش و پرورش) و غیر رسمی (بیرون از قوانین آموزش و پرورش) در افغانستان سرگرم آموزش دادن به نوجوانان و جوانان استند. در این مدارس تقریباً همان نصاب درسیای که در مدرسههای پاکستان تطبیق میشود، عملی میشود. با وجود شعارهایی که در طول حدود دو دهه در خصوص اصلاح نصاب آموزشی مدارس دینی سر داده شده، تا کنون هیچ گام ملموسی در این راه برداشته نشده و حتا در مواردی هم که این کار صورت گرفته به جای اینکه وضع را بهبود ببخشد خرابتر کرده است.
بیشتر عالمان مذهبیای که عهدهدار مدیریت و آموزش در این مدارس دینی هستند نیز از دانشآموختگان دارالعلومهای پیشاور و کراچی پاکستان استند و به شدت متأثر از اندیشههای دیوبندی. یکی از موانع اصلی فرا راه اصلاح مدارس دینی مخالفت این عده از علمای دینی بوده است که نمیخواستهاند سنت نیاکان را به باد فراموشی بسپارند.
با توجه به اینکه هر کشور مشکلات و چالشهای خاص خود را دارد، ترجمه افکاری که در کشوری دیگر و فضایی متفاوت به رشد و بالندگی رسیده نه تنها نمیتواند نابسامانیها را کاهش دهد بلکه بر مشکلات میافزاید. وارداتی بودن اندیشهها همیشه برای کشور ما مشکلآفرین بوده است. تجارب چهار دهه اخیر در افغانستان این حقیقت را به همگان آشکار کرده است.به جهت وارداتی بودن قرائتهای دینی و غیر دینی در افغانستان، این کشور را میتوان آیینهای تمامنما از تمامی کشمکشهای مذهبی و ایدئولوژیکی که در خاور میانه در جریان است دانست. هر تحولی که در دیگر کشورهای خاور میانه روی میدهد به زودی در این کشور جنگزده بازتاب مییابد و آشوب پدید میآورد و قربانی میگیرد.
نتیجهگیری
یکی از ابزارهایی که میتواند جریان افراط و تکفیر را در افغانستان مهار کند تقویت مرجعیتهای دینی است. تجارب دیگر کشورهای اسلامی در این زمینه نیز میتواند ما را کمک کند. تا وقتی مرجعیتهای دینی معتبر عهدهدار شؤون دینی نشود، “انارشیسم فقهی و فکری” میداندار خواهد بود و مصیبتهای کلانی را بر این آب و خاک تحمیل خواهد کرد، اتفاقی که در این سالها بسیار افتاده است.