اخبارخارجی

بخاطر پسرانم به دین اسلام گرویدم

آوای سنت : بلا زنی است که کلمبیا را برای داشتن زندگی بهتر به سمت آمریکا ترک کرد. او هم اکنون خاطرات چند سال پیش خود را به یاد می‌آورد؛ زمانی که دردسرهای زیادی با پسرانش داشت. یکی از آن‌ها دبیرستان را ترک کرده بود و شب و روز را به مشروب‌خواری می‌گذراند و در خیابان‌ها دردسر درست می‌کرد. دیگری نیز مجرم بود و دو سال حبس را در زندان سپری می‌کرد.

بلا می گوید:
نمی‌دانستم چه باید بکنم. بیش از پانزده سال پیش کلمبیا را ترک کرده بودم تا به دنبال آینده ای بهتر برای خانواده در ایالات متحده باشم. من به کارهای سخت تن داده بودم. یک روز که پسرم حورخه به خانه آمد در چهره او چیز جدیدی مشاهده کردم.

از پسرم سؤال کردم که آیا همه چیز خوب است و او گفت: بله ، مادر، اما او این نگاه عجیب و غریب را بر چهره خود نگه می‌داشت.

در کنار پسرم نشستم و به او دلداری دادم. سپس حورخه گفت که می‌خواهد مشروب خواری را کنار بگذارد.

از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدم. این همان چیزی بود که در دعاهایم خواسته بودم. اما این همه چیز نبود و تنها سرآغاز تحول بزرگ در پسرم بود.

یک دوست تازه
از آن روز صبح، تغییرات شروع شد. پسرم دیگر مشروب نمی خورد و بیشتر وقت خود را در اتاقش می‌گذراند و گاهی اوقات با یکی از دوستانش که نمی‌شناختم بیرون می‌رفت.

دوست جدیدش بسیار مودب بود. او کلاه سفید روشنی به سر داشت و همیشه احساس می‌کردم تلالویی در نگاه او وجود دارد.

یک روز دوست جدید او را به منزل دعوت کردم و یک شام ساده آماده کرده و آن‌ها شروع به صحبت در مورد خدا و عیسی و مریم مقدس کردند.

من همه چیزهایی که آنها گفتند را به خاطر نمی آورم. من خیلی تعجب کردم چون پسرم قبلاً هرگز در مورد خدا صحبت نکرده بود. من همیشه در سکوت در اتاقم، برای مریم مقدس و خدا و عیسی مسیح دعا می‌کردم. اما هرگز آن را به عنوان یک مسئله بزرگ در خانواده مطرح نکرده بودم.

کاملا شوکه شدم
هنگامی که پسرم و دوستش درباره خدا و عیسی مسیح (ع) صحبت می‌کردند بسیار آرامش داشتم تا اینکه پسرم گفت که مسلمان شده است. بلافاصله شوکه شدم!

من پرسیدم: مگر مسلمانان تروریست نیستند؟ در این شرایط بسیار سرگشته بودم. به سرعت بشقاب‌ها را برداشتم و میز را ترک کردم.

نمی دانستم چه کنم. به اتاقم رفتم و شروع به دعا خواندن کردم. خیلی عجیب بود. این نخستین باری بود که مستقیما با خدا صحبت می‌کردم و از او کمک خواستم.

اسلام پسرم را تغییر داد
مدت طولانی در آنجا در اتاقم نشستم، به یاد ندارم چند ساعت از خدا خواستم به من کمک کند ، به فرزندانم کمک کند ، به خانواده ام کمک کند.

حورخه روزهای زیادی برنگشت. نگران او بودم. آیا من او را وادار کردم تا به سبک زندگی قدیمی خود برگردد؟ این روزها برایم خیلی سخت بود.

اسلام پسرم را بسیار تغییر داد. او دست از مشروب کشید. شب‌ها بیرون نمی‌رفت و با کسی دعوا نمی‌کرد. آیا این‌ها همه به خاطر مسلمان شدن او بود؟!

من بسیاری از افراد مذهبی را در دهکده قدیمی خود می شناختم که هنوز کارهای بد انجام می‌دادند و مشروب می خوردند و بعد به کلیسا می‌رفتند. اما این آیین به نام اسلام پسرم را تغییر داده تا فرد خوبی شود. نمی توانستم منتظر بازگشت او به خانه باشم. در این ایام بیش از حد معمول دعا می کردم. من از خدا خواستم حورخه را به خانه آورد.

خدا ما را به مسیر مستقیم خود بازگرداند
پس از گذشت بیش از دو هفته ، حورخه بازگشت. صورتش می درخشید و مرا در آغوش گرفت. من خیلی خوشحال شدم و پر از شادی و امید بود.

ما با هم به گفتگو و بحث طولانی نشستیم و او درباره یگانگی خدا و پیامبری عیسی مسیح (ع) به من گفت. از نمازهای روزانه و اصول اسلام صحبت کردیم.

من می توانستم قبول کنم که حورخه اکنون مسلمان باشد. اما وقتی از من پرسید آیا می خواهم اسلام را بپذیرم ، به او گفتم که به زمان بیشتری احتیاج دارم.

بعد از گذشت حدود نیم سال، اسلام را به دست پسرم پذیرفتم. لحظه ی زیبایی بود.

وقتی پسر دیگرم از زندان آزاد شد ، طولی نکشید و او نیز اسلام را پذیرفت. و او از آن زمان تاکنون از مشکلات دور مانده است.

از طریق اسلام ، خدا به من، پسرانم را پس داد. او آنها را از خشونت و ویرانی و سرگردانی در خیابان‌ها نجات داد.

منبع : aboutislam

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن