شخصیت ها و گروه ها

این ها چه انسان‌ هایی هستند!

آوای سنت : عبدالله بن مسعود رضی الله عنه بیمار شد، عثمان رضی الله عنه به عیادتش رفت و گفت: از چه شکایت می‌ کنی؟

گفت: از گناهانم.

گفت: چه اشتها داری؟

گفت: رحمت پروردگارم.

گفت: آیا دستور دهم پزشکی برای معاینه‌ ات بیاید؟

گفت: پزشک مرا بیمار کرده است.

گفت: آیا دستور عطیه و بخششی برایت بدهم.

گفت: من به آن نیازی ندارم[۱].

عمرو بن عاص رضی الله عنه یکی از تیزهوشان عرب بود و همواره می‌ گفت: شگفتا از کسی که مرگ به سراغش آمده و عقل با اوست، چگونه نمی‌ تواند آن را توصیف کند.

وقتی مرگ به سراغش آمد، خیلی بی ‌تابی کرد. پسرش سخنش را به یادش آورد و گفت: پدر جان، مرگ را برای من توصیف کن.

گفت: فرزندم، مرگ بزرگ ‌تر از آن است که توصیف شود.

ولی من آن را به ذهن تو نزدیک خواهم کرد. من به گونه‌ ای هستم که گویا سلسله جبال رضوی روی گردنم است، گویا در شکمم خار است و به گونه ای هستم که گویا جانم از سوراخ سوزنی خارج می ‌شود[۲].

پسرش عبدالله رضی الله عنه به او گفت: پدر جان این بی ‌تابی چیست؟ درحالی که رسول الله صلی الله علیه وسلم تو را به خود نزدیک می ‌کرد و تو را به عنوان کارگزار انتخاب نمود؟

گفت: فرزندم، این در گذشته بود. به تو خواهم گفت. به الله سوگند من نمی‌ دانم این به خاطر محبت بود یا به خاطر تألیف و به دست آوردن دل[۳].

وقتی فشار بر او زیاد شد دستش را بر چانه ‌اش گذاشت و گفت: بارالها! تو به ما دستور دادی و ما ترک کردیم، ما را نهی کردی و ما انجام دادیم و چیزی جز مغفرتت به درد مان نمی‌ خورد.

سپس شروع کرد به تکرار لا إله إلا الله تا روحش از بدنش خارج شد و از دنیا رفت[۴].

اما عمر بن عبدالعزیز؛ همسرش فاطمه دختر عبدالملک گفته است: شنیدم که عمر در بستر مرگش می ‌گوید: بارالها! حتی برای یک ساعت هم که شده مرگم را از آنان مخفی بدار.

وقتی بیماری ‌اش شدت گرفت به او گفتم: آیا از نزدت خارج شوم، چون تو نخوابیده‌ ای؟

خارج شدم و جلوی در اتاق نشستم. شنیدم که این فرموده‌ ی الله تعالی را می‌ خواند: {تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لَا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا ۚ وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ}[۵] ترجمه: این سرای آخرت را برای کسانی قرار می دهیم که در زمین نه خواهان برتری جویی هستند ونه خواهان فساد و سرانجام نیک برای پرهیز گاران است.

بارها آن را تکرار کرد تا اینکه صدایش کم شد و سکوت کرد. بر او وارد شدیم، دیدم جان داده است درحالی که صورتش را به طرف قبله نموده و یکی از دست ‌هایش را بر روی دهانش و دیگری را بر روی چشمانش گذاشته بود[۶].

اما ابن عساکر، امامی که نماز ظهر را خواند و منتظر نماز عصر بود، وضو گرفت و درحالی که نشسته بود شهادتین را گفت و فرمود: راضی هستم از این که الله، پروردگار من است، اسلام دین من است و محمد صلی الله علیه وسلم رسول من است. بارالها! حجتم را به من تلقین کن، لغزشم را استوار دار و به غربتم رحم کن.

سپس چشمش را بالا گرفت و گفت: و علیکم السلام.

و جان داد[۷].

این‌ ها چه انسان ‌هایی هستند که در وقت مرگ، سرور و خوشحالی آنان را فرا می گیرد؟!

یا شکر گزار است یا ناسپاس:

{إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا}[۸] ترجمه: همانا ما راه را به او نشان دادیم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس.

برگرفته از کتاب : “سفر به آسمان” با عنوان اصلی “رحله إلی السماء” نوشته ی دکتر محمد العریفی. با ترجمه ی دکتر محمد ابراهیم ساعدی رودی، با اندکی تصرف

[۱] البدایه والنهایه، تألیف ابن کثیر

[۲] روایت حاکم در “المستدرک” و آن را صحیح دانسته است. ذهبی در “التلخیص” در مورد آن سکوت کرده است. “الطبقات الکبرى” تألیف ابن سعد.

[۳] روایت احمد در “مسند” و روایت ابن عساکر در “تاریخ دمشق”.

[۴] سیر أعلام النبلاء، تألیف الذهبی

[۵] قصص:۸۳

[۶] “تاریخ دمشق” تألیف ابن عساکر، “المعرفه والتاریخ” تألیف یعقوب بن سفیان ابویوسف.

[۷] “تاریخ الإسلام وَوَفیات المشاهیر وَالأعلام” تألیف الذهبی، “الدارس فی تاریخ المدارس” تألیف الدمشقی، “طبقات الشافعیه الکبرى” تألیف السبکی.

[۸] انسان:۳

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن