مذاهب و خطبه ها

داستان ایثار، مقاومت و غربت ابو بصیر رضی الله عنه

آوای سنت : برخی از مردم مشتاق هدایت هستند اما کینه که از برخی صالحان در دل دارند یا برخوردِ بدِ برخی از آنان باعث می‌شود از پیمودن راه هدایت خودداری کنند.

بعضی دیگر وارد شدن به راه راست و پایداری بر آن را وابسته به کسانی می‌کنند که آن‌ها را در راه دین یاری دهند و اگر آن افراد از هدایت دست برداشتند یا از یکدیگر جدا شدند، دست از التزام می‌کشند و مرتکب معصیت پروردگار می‌شوند.

حال مرتدانی که اسلام خود را به زندگی پیامبر وابسته کرده بودند نیز چنین بود، تا هنگامی که با پیامبر هم‌ نشینی می‌کردند و با او سخن می‌گفتند بر دین خود پایدار بودند بلکه حتی شب را به نماز می‌ایستادند و روزها را روزه می‌گرفتند! اما همینکه پیامبر از آنان جدا شد، به دین پشت کردند و مرتد شدند.

تا آنکه ابوبکر صدیق خطاب به آنان فرمود: «هر کس محمد را می‌پرستید پس بداند که محمد درگذشته و هر کس الله را می‌پرستد بداند که الله زنده است و نمی‌میرد.»

آری… زنده است و هرگز نمی‌میرد

دعای انسان‌ها را می‌شنود و توبه‌ی اهل توبه را می‌پذیرد هر کس به او پناه برد پناه داده می‌شود و هر کس به سوی او بگریزد نزدیکِ درگاه می‌شود.

اگر بنده‌ای او را در درون خود یاد کند، الله نیز او را در درون خود یاد می‌کند و اگر او را در جمعی یاد کند، الله او را در جمعی گرامی‌تر یاد خواهد کرد.

هر که یک وجب به او نزدیک شود، خداوند یک گز به او نزدیک می‌شود و هر کس یک گز به او نزدیک شود خداوند یک «باع» به او نزدیک می‌شود.

ایمان در قلب هر کس مستقر شود بر عبادت پروردگار رحمان پایدار می‌ماند، حتی اگر بلا و آزمایش او شدید باشد.

با من به آنجا بیا… به مدینه.

پیامبر خدا را ببین که همراه با یاران گرامی‌اش نشسته است، با آنان درباره‌ی خانه‌ی خداوند و فضیلت عمره و احرام سخن گفت، قلب اصحاب به شوق آن مکان به پرواز در آمد، آنان را امر نمود تا برای سفر به آن سو آماده شوند و تشویقشان کرد در راه آن از یکدیگر سبقت گیرند، خیلی زود آماده شدند. اسلحه‌ی خود را برداشتند و توشه برگرفتند، پیامبرهمراه با هزار و چهارصد تن از یارانش به نیت عمره و لبیک‌گویان به سوی آن سرزمین امین به راه افتادند، همین که نزدیک کوه‌های مکه رسیدند، «قَصواء» شتر پیامبر زانو زد، سعی کرد او را به راه آورد اما از جای خود تکان نخورد.

مردم گفتند: قصواء نافرمانی نمود!.

پیامبر(صلی الله علیه و سلم) فرمود: « نه؛ قصواء نافرمانی نکرد و این خوی او نیست. اما همان چیزی او را باز داشت که فیل را باز داشته بود» (منظور ایشان فیل ابرهه بود، که آن را با لشکر خود از یمن به قصد ویران ساختن کعبه آورده بود).

سپس رسول خدا فرمود: «قسم به آنکه جانم به دست اوست، از من چیزی نمی‌خواهند که حرمت خداوند با آن حفظ شود مگر آنکه آن را به ایشان خواهم داد».

آنگاه شتر را به حرکت آورد، شتر برخاست و در حدیبیه نزدیک مکه توقف کردند کفار قریش از خبر آمدن آنان مطلع شدند پس بزرگانشان بیرون آمدند تا وی را از ورود به مکه باز دارند، پیامبر نپذیرفت مگر آنکه برای عمره وارد مکه شود.

همچنان فرستاده‌ها میان آنان رد و بدل می‌شدند تا آنکه سهیل بن عمرو به نزد پیامبر رفت.

پیامبر با وی بر این اساس مصالحه نمود که در آن سال باز گردند و سال بعد عمره کنند.سپس صلحنامه‌ای میان خود نوشتند که از جمله شروط آن چنین بود:

سهیل شرط نمود هر یک از مستضعفان مسلمان که از مکه به قصد مدینه خارج شود به مکه باز گردانده شوند، اما هر کس که از مدینه بیرون آید و مرتد شود به مکه برگردد!

مسلمانان گفتند: سبحان الله! کسی را که مسلمان شده و به نزد ما آمده چگونه به مشرکان پس دهیم؟

در همین حال ناگهان جوانی خسته که هنوز غل و زنجیر بر دست و پایش بود و پاهای خسته‌ی خود را بر زمین داغ می‌کشید از راه رسید، در حالی که می‌گفت: ای پیامبر خدا!.

به او نگریستند او ابوجندل، فرزند سهیل بن عمرو بود که مسلمان شده بود و پدرش او را شکنجه و حبس کرده بود همین که شنیده بود مسلمانان نزدیک مکه هستند از حبس خود گریخته و در حالی که زنجیرهای خود را می‌کشید و می‌گریست، خود را به آنان رسانده بود.

ابوجندل بدن خسته‌ی خود را در برابر رسول خدا ـ ص ـ به زمین انداخت.

سهیل با دیدن فرزند عصبانی شد! چطور از حبس گریخته است؟ سپس با صدای بلند گفت: این نخستین شرطی است که می‌خواهم عملی کنی!.

پیامبر فرمود: «اما ما هنوز قرارداد را امضا نکرده‌ایم»

سهیل گفت: پس به خدا سوگند بر هیچ چیزی با تو پیمان نمی‌بندم!.

پیامبر ص فرمود: «او را به من ببخش»

سهیل گفت: نمی‌بخشم!.

فرمود: «چنین کن».

سهیل گفت: هرگز چنین نمی‌کنم!.

پیامبر چیزی نگفت.

سهیل به سرعت برخاست و به سمت فرزند رفت و او را با خود برد، در حالی که ابوجندل فریاد می‌زد و مسلمانان را به کمک می‌خواست و می‌گفت: ای مسلمانان! چگونه مرا به مشرکان پس می‌دهید در حالی که مسلمان به نزد شما آمده‌ام؟ مگر نمی‌بینید چگونه شکنجه شده‌ام؟ و همچنان کمک می‌خواست تا از دیده‌ها پنهان شد.

قلب مسلمانان از غم او آب می‌شد، پسری در اوج جوانی چنین تحت شکنجه قرار می‌گیرد و از زندگیِ رفاه و خوشی محروم می‌شود و دچار بلا و مصیبت می‌شود،

در حالی که او فرزند یکی از بزرگان است، همیشه در ناز و نعمت و خوشی و لذت به سر برده و امروزه او را در غل و زنجیر، کشان کشان می‌برند تا دوباره به زندان افکنندو آن‌ ها توانایی انجام هیچ کاری ندارند.

ابوجندل به تنهایی به مکه برده شد، در حالی که از پروردگارش ثبات و پایداری و محافظت از فتنه‌ها و یقین می‌خواست، مسلمانان نیز، در حالی که نسبت به کافران کینه به دل داشتند و برای مسلمانانِ مستضعف به شدت غمگین بودند، به مدینه باز گشتند.

عذاب و شکنجه‌ی ضعیفان مکه شدت گرفت، به طوری که دیگر تاب و توان آن را نداشتند، ابوجندل، و دوستش ابوبصیر و دیگر مستضعفان سعی کردند از قید و بند خود رهایی یابند، تا آنکه ابوبصیر توانست از حبس خود بگریزد، به سرعت خود را به مدینه رساند در حالی که با شوق و امید راه بیابان را می‌پیمود شوق همراهی و یاری پیامبر ص و یارانش، صحرای خشک را می‌پیمود و پاهایش بر شن داغ می‌سوخت تا آنکه به مدینه رسید و به سوی مسجد رفت در حالی که پیامبر  و یارانش در مسجد نشسته بودند، ناگهان ابوبصیر که آثار شکنجه و سفر بر وی بود، با لباسی غبار آلود و مویی پریشان از راه رسید، هنوز خستگی ابوبصیر از تن او خارج نشده بود که دو تن از کافران از راه رسیدند و وارد مسجد شدند، ابوبصیر با دیدن آنان ترسید و صحنه‌های شکنجه و رنج را به یاد آورد.

گفتند: ای محمد او را به ما باز گردان این پیمانی است که با ما بسته‌ای!.

پیامبر پیمانی را که با قریش منعقد کرده بود به یاد آورد، به ابوبصیر گفت که همراه آنان برود.

ابوبصیر همراه آنان رفت از مدینه گذشتند و برای خوردن غذا پیاده شدند یکی از آنان با ابوبصیر ماند و دیگری برای قضای حاجت رفت.

مردی که نزد ابوبصیر بود شمشیر خود را بیرون آورد و در حالی که آن را تکان می‌داد با لحنی تمسخرآمیز خطاب به ابوبصیر گفت: روزی با همین شمشیر تا شب اوس و خزرج را می‌زنم!.

ابوبصیر گفت: به خدا گمان می‌کنم شمشیر خوبی داری!.

گفت: آری به خدا قسم! شمشیر خوبی است بارها امتحانش کرده‌ام!.

ابوبصیر گفت: می‌دهی آن را ببینم؟

او شمشیرش را به ابوبصیر داد همین که شمشیر به دست ابوبصیر رسید، ناگهان آن را بالا برد و بر گردن آن مشرک فرود آورد و او را کشت.

همین که دیگر مشرک از راه رسید و جسد بی‌جان دوستش را بر زمین دید بسیار ترسید و به سوی مدینه گریخت و وارد مسجد شد.

پیامبر ص که او را چنین دید فرمود: «این به شدت ترسیده است»

هنگامی که به پیامبر رسید فریاد زد: به خدا سوگند دوستم کشته شد من هم کشته خواهم شد!.

طولی نکشید که ابوبصیر در حالی که چشمانش برق می‌زد و از شمشیرش خون می‌چکید از راه رسید و گفت: ای پیامبر خدا خداوند پیمان تو را راست نمود مرا به آنان باز گرداندی و سپس خداوند مرا از آنان نجات داد بنابراین مرا بپذیر.

پیامبر فرمود: «نه»

ابوبصیر فریاد زد: یا مردانی را به من بده تا مکه را برایت فتح کنم!.

پیامبر  رو به یارانش کرد و فرمود: «وای بر مادرش جنگ افروز است، اگر مردانی همراهش بودند» سپس به یاد پیمانش با قریش افتاد و ابوجندل را امر کرد که از مدینه بیرون رود، ابوبصیر نیز سخن پیامبر را بر دیده نهاد و اطاعت امر کرد.

آری و این باعث نشد دشمن دین خدا شود و یا علیه مسلمانان اقدام نماید

چرا که او به اجر بزرگی که نزد خداوند بود امید داشت اجری که به سبب آن خانواده را ترک گفته بود و فرزندان را رها کرده بود و بدن خود را دچار عذاب و خستگی کرده بود.

ابوبصیر از مدینه خارج شد حیران بود که کجا رود در مکه شکنجه و زنجیر منتظرش بود و در مدینه عهد و پیمان!.

پس به ساحل دریا در شمال جدّه رفت و آنجا مستقر شد در صحرایی بی آب و علف بدون هیچ یار و هم‌نشینی.

مسلمانان مستضعف در مکه جریان او را شنیدند و دانستند گشایشی صورت گرفته چرا که مسلمانان مدینه به سبب پیمانی که دارند آنان را نمی‌پذیرند و کافران مکه نیز آنان را شکنجه می‌دهند.

ابوجندل نیز خود را از قید و بندش آزاد کرد و به ابوبصیر ملحق شد سپس مسلمانان مکه یکی یکی به سوی وی رفتند تا آنکه تعدادشان بسیار شد و قدرتمند شدند

هیچ کاروانی از کاروان‌های مشرکان از آنجا نمی‌گذشت مگر آنکه جلوی آن را می‌گرفتند.

هنگامی که این وضعیت بر مشرکان دشوار شد، فرستاده‌ای به نزد پیامبر  فرستادند و از وی خواستند به خاطر خدا آن مسلمانان را بپذیرد! پیامبر به نزدشان پیامی فرستاد که به مدینه بیایند.

همین که نامه‌ی پیامبر  به آنان رسید بسیار شاد شدند ابوبصیر در این حال در بستر مرگ بود و با خود تکرار می‌کرد: پروردگار والا مقام و بزرگ من، هر کس الله را یاری دهد یاری داده می‌شود.

نزد وی رفتند و به او گفتند پیامبر اجازه داده در مدینه ساکن شوند؛ غربت شان پایان یافته و به هدف رسیده‌اند و ایمن شده‌اند. بسیار خوشحال شد و در حالی که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد گفت: نامه‌ی رسول الله را به من نشان دهید.

نامه را به او دادند آن را بوسید و بر سینه نهاد و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله. اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و جان داد.

آری، ابوبصیر درگذشت و از خوشی دنیا چیزی ندید.

درگذشت در حالی که خدمتگذار دین بود و برای پروردگار جهانیان جهاد می‌کرد.

درگذشت و از سختی‌های این دنیا آسوده شد و امید است که در آن خانه‌ی آرامش منزل گرفته باشد، تا به چهره‌ی پروردگار زمین و آسمان نظر کند. کسی که برایش آن همه سختی کشید و سرگردان در صحرا جان داد.

اگر درهای زمین بر وی بسته شد چه بسا که درهای آسمان به رویش گشوده شده است.

خداوند متعال می‌فرماید:

﴿هَٰذَا ذِکۡرٞۚ وَإِنَّ لِلۡمُتَّقِینَ لَحُسۡنَ مَ‍َٔابٖ۴٩ جَنَّٰتِ عَدۡنٖ مُّفَتَّحَهٗ لَّهُمُ ٱلۡأَبۡوَٰبُ۵٠ مُتَّکِ‍ِٔینَ فِیهَا یَدۡعُونَ فِیهَا بِفَٰکِهَهٖ کَثِیرَهٖ وَشَرَابٖ۵١ ۞وَعِندَهُمۡ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ أَتۡرَابٌ۵٢ هَٰذَا مَا تُوعَدُونَ لِیَوۡمِ ٱلۡحِسَابِ۵٣ إِنَّ هَٰذَا لَرِزۡقُنَا مَا لَهُۥ مِن نَّفَادٍ۵۴﴾ [ص: ۴۹-۵۴].

«این یک یادآوری است، و قطعاً برای پرهیزگاران فرجامی نیک است (۴۹) باغ‌هایی جاودان در حالی که درهای [آن] برایشان گشوده است (۵۰) در آنجا تکیه می‌زنند [و] میوه‌های فراوان و نوشیدنی در آنجا طلب می‌کنند (۵۱) و نزدشان [حوران] چشم فروهشته‌ی هم‌سن و سال است (۵۲) این است آنچه برای روز حساب به شما وعده داده می‌شود (۵۳) این است روزیِ ما که آن را پایانی نیست».

پس خوش به حال ابوبصیر، کیست که امروزه مانند او پایداری کند؟

جوانی بود که خداوند با طاعت خود خوشبختش کرد و خود او را حفظ کرد و مورد عنایت قرار داد.

همتش بلند بود و بدنش در نماز و طاعت.

اگر گریه‌ی او را در خلوت و هنگام تلاوت قرآن می‌دیدی.

خداوند طعم محبت خود را به او چشاند.

و اینگونه از شهوت‌ها برید و لذت‌ها را ترک گفت.

او خشنود است، هر چند آن همه بلا کشید.

اما تو که مانند او مصیبت ندیده‌ای.

تویی که در نعمت‌ها زیر و رو می‌شوی و از نقمت‌ها هراسی نداری.

تویی که شب و روز به سوی طاعت خداوند فرا خوانده می‌شوی.

تویی که حتی شهوت‌ها از دستت خسته شده‌اند و پی در پی دچار گناه و لغزش می‌شوی.

برادر وخواهر مسلمانم آیا وقت توبه نیست؟

در حالی که پروردگارت تو را می‌بیند و مراقب تو است. و ملائکه در حال ثبت اعمالت هستند و در غفلت به سر می‌بری؟

آیا برای رسیدن به آن آسودگی و خوشی و بهشت ابدی، لحظاتی بر فراق چند لذت کوچک صبر نمی‌کنی؟

صبر کن، چند لحظه بیشتر نیست بگذار این لحظات کوتاه در راه خشنودی خداوند باشد.

آنان مطیع خداوند بودند و برای او جان می‌دادند و مال و بدن خود را فدا می‌کردند و بر وی منت نمی‌نهادند. آنان مومنان واقعی بودند.

﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ٱلَّذِینَ ءَامَنُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ ثُمَّ لَمۡ یَرۡتَابُواْ وَجَٰهَدُواْ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِۚ أُوْلَٰٓئِکَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ١۵ قُلۡ أَتُعَلِّمُونَ ٱللَّهَ بِدِینِکُمۡ وَٱللَّهُ یَعۡلَمُ مَا فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِی ٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بِکُلِّ شَیۡءٍ عَلِیمٞ١۶ یَمُنُّونَ عَلَیۡکَ أَنۡ أَسۡلَمُواْۖ قُل لَّا تَمُنُّواْ عَلَیَّ إِسۡلَٰمَکُمۖ بَلِ ٱللَّهُ یَمُنُّ عَلَیۡکُمۡ أَنۡ هَدَىٰکُمۡ لِلۡإِیمَٰنِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ١٧ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ غَیۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ وَٱللَّهُ بَصِیرُۢ بِمَا تَعۡمَلُونَ١٨﴾ [الحجرات: ۱۵-۱۸].

«در حقیقت مؤمنان کسانی‌اند که به الله و پیامبر او ایمان آوردند و [دیگر] شک نیاورده و با مال و جانشان در راه الله جهاد کرده‌اند؛ اینانند که راست کردارند (۱۵) بگو آیا الله را از دین[داری] خود خبر می‌دهید و حال آنکه الله آنچه را که در آسمان‌ها و زمین است می‌داند و الله به همه چیز داناست (۱۶) از اینکه اسلام آورده‌اند بر تو منت می‌نهند، بگو بر من اسلام آوردنتان را منت مگذارید، بلکه [این] الله است که با هدایت کردن شما به ایمان بر شما منت می‌گذارد اگر راستگو باشید (۱۷) الله است که نهفته‌ی آسمان‌ها و زمین را می‌داند و الله [است که] به آنچه می‌کنید بیناست».

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

برگرفته از کتاب، شوق بیابان

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن