مقالات و یادداشت ها

اهمیت تسلیم در برابر نصوص شرعی و پذیرش آن (۲)

مرتبط با پست قبلی

آوای سنت : تسلیم در برابر نصوص شرعی با خشنودی و پذیرشِ کامل، یکی از اصول اسلام و از اساسیات این دین است که اسلام جز با آن استوار و کامل نمی‌شود؛ زیرا اسلام یعنی تسلیم شدن در برابر الله و پذیرش دستورات او در پنهان و آشکار، و یعنی فروتنی در برابر الله متعال و بندگی او[۵]. اهل لغت می‌گویند: «أسلم الرجل» یعنی آن مرد تسلیم شد[۶]. چرا که تسلیم یعنی فروتنی قلب و گردن نهادن در برابر آنچه از سوی الله و پیامبرش (ص) صادر شده، و تسلیم شدن در برابر نصوص برای به دست آوردن مقامات ایمان … و این عصارۀ مقام «صدیقیت» است که درجه‌ای است پس از نبوت، و کامل‌ترین مردم از نظر تسلیم، کامل‌ترین آن‌ها در مقام صدیقیت هستند»[۷].

هیچ‌کس دینش بهتر و راهش درست‌تر از کسی نیست که خود را تسلیم الله نموده و با طاعت کامل در برابر او گردن نهاده است: ﴿وَمَنۡ أَحۡسَنُ دِینٗا مِّمَّنۡ أَسۡلَمَ وَجۡهَهُۥ لِلَّهِ وَهُوَ مُحۡسِنٞ﴾ [النساء: ۱۲۵].

«و دین چه کسی بهتر است از آن کس که خود را تسلیم الله کرده و نیکوکار است»؟ حال مومن چنین است: «تسلیم کامل و انقیاد مطلق در برابر دستور او و پذیرفتن کامل و تصدیق اخباری که از سوی وی باشد، بدون آنکه خیال باطلی که آن را «معقول» می‌داند، یا هرگونه شبهه‌ای او را به مخالفت با آن وا دارد یا به آن شک کند یا آرای دیگران و زباله‌های ذهنی آنان را بر خبر او (وحی) ترجیح دهد»[۸]. امام زُهْری / می‌گوید: «رسالت از سوی الله است و ابلاغ وظیفۀ پیامبر است و تسلیم [در برابر آن] وظیفۀ ماست»[۹]. و می‌گوید: «پاهای اسلام [شخص] استوار نمی‌شود مگر بر اساس پذیرش [خبر] و تسلیم [در برابر دستور]»[۱۰]. چرا که در برابر وحی الهی «هیچ راهی نیست مگر روبرو شدن با آن بر اساس شنیدن و اطاعت کردن و گردن نهادن و پذیرفتن؛ و ما پس از آن صاحب اختیار نیستیم، و هرگونه خیر و نیکی در پذیرشِ آن است حتی اگر همۀ مردمِ میان مشرق و مغرب با آن به مخالفت برخیزند»[۱۱]. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَا کَانَ لِمُؤۡمِنٖ وَلَا مُؤۡمِنَهٍ إِذَا قَضَى ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥٓ أَمۡرًا أَن یَکُونَ لَهُمُ ٱلۡخِیَرَهُ مِنۡ أَمۡرِهِمۡۗ وَمَن یَعۡصِ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ فَقَدۡ ضَلَّ ضَلَٰلٗا مُّبِینٗا٣۶﴾ [الأحزاب: ۳۶].

«و شایستۀ هیچ مرد و زن مومنی نیست که چون الله و پیامبرش به کاری فرمان دهند برای آنان در کارشان اختیاری باشد، و هر کس الله و فرستاده‌اش را نافرمانی کند قطعا دچار گمراهی آشکاری گردیده است».بنابراین شایسته و سزوار مومن نیست مگر آنکه در راه خشنودی الله و پیامبرش و گریز از خشم خدا و رسول، و گردن نهادن در برابر دستورات و دوری از منهیاتشان، شتاب ورزد.

شایستۀ مرد و زن مومن نیست که هرگاه الله و پیامبرش به کاری ـ هر کاری ـ فرمان دهند، از خود برای انجام دادن یا انجام ندادن آن صاحب اختیار باشند. بلکه باید بدانند که پیامبر ج از خودشان به خودشان اولی‌تر است، و سزاوار نیست که برخی از تمایلات و هواهای نفسانی خود را همانند حجابی میان خود و دستور خدا و پیامبرش قرار دهد.الله متعال به ذات مقدس خود قسم یاد کرده که وصف ایمان برای هیچکس ثابت نمی‌شود و کسی مومن شناخته نخواهد شد مگر آنکه رسول الله ج را در همۀ امور خود حاکم گرداند: ﴿فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ یُحَکِّمُوکَ فِیمَا شَجَرَ بَیۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا یَجِدُواْ فِیٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَیۡتَ وَیُسَلِّمُواْ تَسۡلِیمٗا۶۵﴾ [النساء: ۶۵]. «ولی چنین نیست؛ به پروردگارت قسم که ایمان نمی‌آورند مگر آنکه تو را در مورد آنچه میان آنان مایه‌ی اختلاف است داور گردانند سپس از حکمی که کرده‌ای در دل‌هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند و کاملا سر تسلیم فرود آورند». بر این اساس، ایمان کسی صحیح نیست تا آنکه نصوص شرع را در همۀ کارهای خود حاکم گرداند و در پنهان و آشکار به آن گردن نهد و بدون هیچ‌گونه امتناع و پس زدن و چون چرا، کاملا تسلیم آن شود[۱۲]. شوکانی / می‌گوید: «در آیه چنان وعید شدیدی است که پوست انسان از آن به لرزه می‌افتد و دل‌ها به تکان می‌آید؛ زیرا او ـ سبحانه و تعالی ـ نخست به خود قسم یاد کرده و با حرف نفی این قسم را مورد تاکید قرار داده که آنان ایمان ندارند ـ و ایمان را از آنان نفی نموده ـ مگر آنکه رسول الله را حاکم و داور خود گردانند.

سپس خداوند سبحانه و تعالی به این هم اکتفا نکرده بلکه فرموده است: «سپس از حکمی که کرده‌ای در دل‌هایشان احساس ناراحتی [و تردید] نکنند» ؛ و علاوه بر داور قرار دادن پیامبر ، مسالۀ دیگری را به آن افزوده، که نداشتن هیچ احساس ناراحتی و تردید است؛ یعنی صرف داور قرار دادن و گردن نهادن به امر رسول خدا ج کافی نیست تا آنکه از صمیم قلب و از روی خشنودی و اطمینان و فراخی سینه و خوش‌دلی باشد؛ و باز هم به این اکتفا نکرده بلکه افزوده است: ﴿وَیُسَلِّمُواْ﴾ ؛ یعنی تسلیم شوند و در ظاهر و باطن به آن گردن نهند.

باز هم به این بسنده نکرده و بلکه برای تاکید، مصدرِ تسلیم را به آن افزوده و فرموده است: ﴿ تَسۡلِیمٗا﴾. بنابراین ایمان بنده استوار نمی‌گردد مگر پس از آن رسول خدا ج را داور خود قرار دهد سپس از داوری او در سینه‌اش احساس ناراحتی نکند و تسلیم حکم الله و شرع او شود؛ تسلیمی که آلودۀ نپذیرفتن و مخالفت نباشد»[۱۳].

تسلیم شدن در برابر معنای نصوص، همان خط فاصل میان اهل حق و اهل باطل است. شیخ الاسلام ابن تیمیه / می‌گوید: «اساس تفاوت میان حق و باطل، و هدایت و گمراهی، و راه راست و راه بدبختی و هلاکت این است که شخص آنچه را خداوند، پیامبرانش را برای آن فرستاده و کتابش را برای آن نازل کرده همان حقی بداند که پیروی‌اش واجب است و فرقان [میان حق و باطل] است، و هدایت و علم و ایمان به واسطۀ آن حاصل می‌شود. در نتیجه تصدیق نماید که آن حق و راستی است و هر سخن دیگری از سخنان مردم که بر وی عرضه می‌شود اگر موافقش باشد حق است و اگر مخالفِ آن باشد، باطل است»[۱۴]. تسلیم شدن در برابر نصوص کتاب و سنت، مقتضای شهادت به یگانگی الله و پیامبری محمد است. چرا که گواهی دادن به وحدانیت الله که یگانگی او در عبادت را واجب می‌سازد بر تسلیم شدن کامل برای او در امر و نهی و خبرش و عدم مخالف با آن و عدم پرسش از آن، بنا شده است:

﴿لَا یُسۡ‍َٔلُ عَمَّا یَفۡعَلُ وَهُمۡ یُسۡ‍َٔلُونَ٢٣﴾ [الأنبیاء: ۲۳].«از آنچه انجام می‌دهد پرسیده نمی‌شود و[لی] آنان خود مورد پرسش قرار می‌گیرند». مقتضای گواهی دادن به پیامبری محمد ج نیز باور داشتن اخباری است که به ما رسانده و اطاعت دستورات او و دست کشیدن از چیزهایی است که نهی فرموده است، و همچنین اینکه عبادت الله تنها به روشی که او مشروع گردانده صورت گیرد.

——————————————————————-

[۵]– اما محمد آرکون برخلاف آن می‌گوید: «عادت کرده‌اند که کلمۀ اسلام را به فرانسوی معادل کلمۀ «خضوع» ترجمه کنند؛ یعنی خضوع در برابر الله یا حتی تسلیم شدن در برابر او. اما این معنا هرگز صحیح نیست؛ زیرا مومن در برابر الله تسلیم نیست، بلکه در برابر خداوند احساس شور عاشقانه دارد، و در خود نوعی وابستگی و حرکت به سوی آنچه خداوند به او پیشنهاد می‌دهد، احساس می‌کند…» (الفکر الإسلامی، نقد واجتهاد: ۵۳). منظور وی برداشتن معنای الزام از کلمۀ اسلام است.
[۶]– مجموع الفتاوی (۷/ ۲۶۳-۲۶۲) با تصرف.
[۷]– مدارج السالکین (۲/ ۱۴۸).
[۸]– مدارج السالکین (۲/ ۳۸۷).
[۹]– به روایت بخاری به صورت معلق با صیغۀ جزم (۶/ ۲۷۳۷). اما خطیب بغدادی در کتاب «الجامع لأخلاق الراوی وآداب السامع» آن را با سند متصل نقل کرده است (۲/ ۱۱۱). نگا: تغلیق التعلیق (۵/ ۳۶۶).
[۱۰]– العقیده الطحاویه (۲۰۱).
[۱۱]– کتاب «الروح» ابن قیم (۱۳۶).
[۱۲]– تفسیر ابن کثیر (۲/ ۳۴۹).
[۱۳]– فتح القدیر (۱/ ۴۸۴).
[۱۴]– مجموع الفتاوی (۱۳/ ۱۳۵).

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن