گذری بر تاریخ اسلام
آوای سنت : در مسیر دعوت از صحابه و یاران رسول خدا صلی الله علیه و سلم مواضع متعددی به جای مانده و به ثبت رسیده است، چنانکه هیچکس نمیتواند همهی آنها را برشمارد. زیرا آنها جان و مال و حیاتشان را برای رضای خداوند متعال فروختند تا رضایت او تعالی را بدست آورند و اینگونه به سعادت دنیا و آخرت دست یافتند.
هرکس زندگی آنها را بررسی نموده و به تطبیق قولی و عملی و اعتقادی اسلام از سوی آنها بنگرد، بر ایمانش افزوده شده و آنها را دوست میدارد و بدین سبب محبت خداوند متعال برای وی نیز حاصل میگردد.
ام جمیل همسر ابوجهل، أروی نام داشت. او دختر حرب بن امیه بود. او نیز در دشمنی با رسول الله صلی الله علیه و سلم از شوهرش هیچ کمتر نبود. شبها جلوی در خانه حضرت رسول صلی الله علیه و سلم و سر راه ایشان خار میانداخت.
زنی بسیار بد زبان و فتنه افروز و آشوبگر بود. در مکر و دسیسه پردازی و شایعه پراکنی و تهمتهای ناروا زدن به حضرت رسول صلی الله علیه و سلم و شعلهور کردن آتش فتنه و برپایی فساد و آشوب دست درازی داشت. زندگیش را وقف آزار و اذیت حضرت رسول صلی الله علیه و سلم کرده بود.
از این روست که قرآن کریم به او صفت “حمالهالحب” سخن چین و چغل خور داده است.
وقتی فهمید قرآن او و شوهرش را مذمت کرده است، دیوانهوار در پی رسول خاتم صلی الله علیه و سلم بود تا از ایشان انتقام گیرد. پیامبر صلی الله علیه و سلم در مسجد حرام کنار خانه کعبه تشریف داشتند.
حضرت ابوبکر رضی الله عنه نیز همراه ایشان بودند. ام جمیل چون شتری خشمگین با دستهای پر از سنگ سر رسید، خداوند چشمهایش را از دیدن پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم بازنگه داشت. او تنها حضرت ابوبکر را میدید. و توان دیدن حضرت پیامبر صلی الله علیه و سلم که در همانجا ایستاده بود را نداشت. تا به حضرت ابوبکر رسید با عصبانیت چون دیوانهها داد برآورد: ابوبکر! رفیقت کجاست؟! شنیدهام به من ناسزا گفته، بخدا سوگند اگر او را بیابم با همین سنگها دهانش را خورد میکنم. ببین ابوبکر! بخدا قسم من هم شاعرم! سپس شروع کرد به خواندن شعری که سروده بود:
➖«مذمما عصینا.. وأمره أبینا.. ودینه قلبنا»
(ما از دستورات مرد ناپسند سرپیچی کردیم.. و قبولش نداریم.. و دینش را بدور انداختیم)
و با داد و فریاد و عصبانیت از آنجا دور شد.
حضرت ابوبکر صدیق رضی الله عنه از رسول اکرم صلی الله علیه و سلم پرسیدند: یا رسول الله! صلی الله علیه و سلم چطور شد! مگر او شما را نمیدید؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمودند: نه، او مرا نمیدید. خداوند به چشمانش اجازه دیدن مرا نداده بود.
? نویسنده این کتاب میگوید: عموی بزرگوار “عبدالسلام کیلانی /” در جواب شعر او این مصرع را تکرار میکردند: «محمدا أطعنا.. وأمره قبلنا.. ودینه رضینا»
? (ما از پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم ؛ پیروی کردیم.. و دستوراتش را با جان و دل پذیرفتیم.. و دینش را با رضایت خاطر قبول کردیم).