اهل سنت ایرانشخصیت ها و گروه ها
موضوعات داغ

حضرت حسین،کربلا و آن مصیبت فراموش نشدنی

عصمت الله پور محمد تیموری

آوای سنت : آزادگی خصلتی ست که انسان را وادار می‌کند در راه رسیدن به حق و برقراری عدالت از همه چیز بگذرد و به دنیا و داشته‌های آن به دیده نیستی بنگرد و تاریخ نیز هرگز نتوانسته و نخواهد توانست رشادت‌های آنان را فراموش کند؛ بلکه نام آن‌ها را به بهترین وجه ممکن بر بلندای قله‌های افتخار نگه‌ می دارد تا انسان‌ها بتوانند به عنوان الگویی کامل به آن ها بنگرند.
حضرت حسین ـ رضی الله عنه ـ  نیز از آن نایاب آزادمردانی‌ است که هیچ‌گاه حاضر نشد راه مداهنه و مصلحت‌جویی را در مقابل ظالمان پیش گیرد، بلکه بعنوان یک انسان وارسته در مقابل باطل و ظلم ایستاد و نگذاشت باطل مؤید شود. و با این کار خود درس از  خودگذشتگی و نجابت را به انسان‌ها دیکته کرد. چنانچه درّ نایاب مشرق زمین اقبال می‌سراید:
وان دگر مولای ابرار جهان             قوت بازوی احرار جهان
در نوای زندگی سوز از حسین          اهل حق حریت آموز از حسین
و «حسین» را رمزگشای تفسیر و درس‌های قرآن می‌داند:
رمز قرآن از حسین آموختیم            ز آتش او شعه‌ها افروختیم

مهم‌ترین گام سیاسی حضرت حسین ـ رضی الله عنه ـ
حضرت حسین ـ رضی الله عنه ـ  با جانشینی یزید مخالف بود و وی را شایسته تکیه زدن بر مسند خلافت اسلامی و در دست گرفتن زعامت جهان اسلام نمی‌دانست، بدین سبب به مجرد مطلع شدن از خلافت یزید و در پی اصرار والی مدینه برای بیعت گرفتن از ایشان، مدینه را ترک گفته و با اهل و خانواده‌ی خود عازم مکه شد؛ در بین راه عبدالله‌بن‌مطیع را ملاقات نمودند.
عبدالله از ایشان پرسید: کجا می‌روید: فرمودند: «اما الان مکه و اما بعد فانی استخیرالله. قال خارالله لک، و جعلنا فداءک فاذا اتیت مکه فایاک أن تقرب الکوفه فانها بلده مشؤومه، بها قتل ابوک و طعن اخوک و اعتل بطعنه کادت تاتی علی نفسه، الزم الحرم فانک سیدالعرب لاتعدل بک اهل‌الحجاز احدا، و یتداعی الیک الناس من کل جانب لاتفارق الحرم فداک عمی و خالی فوالله لئن قتلت لنسترقن بعدک»(۱)،

« حضرت در جواب عبدالله فرمودند: در حال حاضر به مکه می‌روم و بعد استخاره می‌کنم، عبدالله گفت: خداوند تو را به خیر و خوبی رهنمون سازد و ما را فدای تو کند؛ اما وقتی که به مکه رسیدی از نزدیک شدن به کوفه حذر کن؛ چه کوفه شهری نامیمون است پدرت در کوفه به شهادت رسید و به برادرت نیز آنجا خیانت کردند و برادرت را بگونه‌ای زخمی کردند که نزدیک بود شهید شود، در حرم بمان، تو سرور و آقای عرب هستی و هیچ یک از اهل‌حجاز از نظر مقام و منزلت با تو برابری نمی‌کند و مردم از اطراف و اکناف به سوی تو خواهند آمد، پس از حرم جدا نشو عمو و دایی‌ام فدای تو شوند بخدا قسم اگر تو کشته شوی همه‌ی ما بعد از تو به غلامی گرفته خواهیم شد.»
حضرت در مکه ساکن شدند، ماه‌های رمضان و شوال و ذی القعده سپری شدند و در این حین، گروه ها و وفدهایی به نمایندگی از مردم کوفه خدمت حضرت می‌آمدند و با خود نامه‌هایی را می‌آوردند که گویای بیعت نکردن کوفیان با نماینده یزید بود و در تمام آن نامه‌ها از ایشان خواسته می‌شد تا به کوفه آمده و زعامت آن‌ها را بر عهده بگیرند؛ کثرت نامه‌ها و رفت و آمد زیاد کوفیان ایشان را برآن داشت تا تصمیم سرنوشت ساز خود را بگیرند.

تلاش بزرگان برای منصرف کردن حضرت حسین ـ رضی الله عنه ـ
بعد از دریافت نامه های زیادی از طرف اهل کوفه، حضرت حسین تصمیم گرفتند به کوفه رفته تا مردم با ایشان بیعت نمایند. با انتشار این خبر، تعداد زیادی از بزرگان نزد ایشان رفته و با شناختی که از اهل عراق، بالاخص مردم کوفه داشتند سعی نمودند حضرت را از این عزم و سفر منصرف کنند از جمله:
صحابی مشهور و امام المفسرین عبدالله بن عباس ـ رضی الله عنهما ـ: ایشان به مجرد اطلاع از این ماجرا خدمت آن حضرت رسیده، سعی کردند مانع هجرت شان به عراق شوند. ولی حضرت توجه ی به گفته‌های ابن عباس ننمودند تا اینکه ابن عباس فرمود: «فان کنت سائرا فلاتسر بنسائک و صبیتک… » (۲) ، « اگر می‌خواهی بروی خانواده‌ات را با خودت نبر…»
و نیز نقل شده ابن عمر ـ رضی الله عنهما ـ  کوشید تا ایشان را از رفتن به کوفه بازدارد ولی با انکار ایشان مواجه شد. و در آخر گفت: ای شهید! تو را به خدا می‌سپارم و افزود: اهل عراق قوم خیانت پیشه‌ای هستند پدرت را به شهادت رساندند و برادرت را زخمی کردند و چه کارهای دیگری که انجام دادند.(۳)
ابوسعید خدری ـ رضی الله عنه ـ  نیز به محض مطلع شدن، نزد حضرت رفتند وگفتند: من خیرخواه و دلسوز تو هستم و مطلع شده‌ام  که گروهی از طرفداران تو برایت نامه نوشته‌اند. به سوی آنها نرو، من از پدرت شنیدم که در مورد کوفیان می‌گفت: من بر آنان ( بواسطه‌ی نافرمانی از من ) خشم کرده‌ام و آنها نیز بر من خشم کرده اند. من در آنها وفایی ندیده‌ام و در مقابل شمشیر تیز از آنها ثبات و پایداری مشاهده نکرده‌ام(۴)
در روایت دیگری نیز آمده: فرزدق(شاعر معروف) ایشان را در راه ملاقات کرد، حضرت از او پرسید از کدامین مردم هستی؟ جواب داد: از عراق هستم. فرزدق می‌گوید: حالات مردم را از من جویا شدند، گفتم: «القلوب معک و السیوف مع بنی‌امیه«(۵) « قلب‌ها با تو و شمشیرها در رکاب بنی‌امیه هست » و افراد زیادی نیز با ارسال نامه کوشیدند ایشان را منصرف کنند که از آن میان می‌توان به «مسور بن مخرمه» ، «عبدالله بن جعفر» ، «عمره بنت عبدالرحمن» و «عمرو بن سعید بن العاص» اشاره نمود.

حرکت حضرت حسین به طرف کوفه
یکی از موضوعاتی که در تمام مقالات و گفتارها پیرامون قیام حضرت حسین وجود دارد، چگونگی سفر ایشان تا سرزمین کربلا و نوشیدن جام شهادت می‌باشد. بعضی از کتب و سخنرانان بگونه‌ای این سفر را تشریح می کنند که گویا لحظه به لحظه، برای ثبت تاریخ  با ایشان همراه بوده اند، در حالی که کتب و مراجع تاریخی این سفر را به وضوح ثبت نکرده است.
حضرت بعد از دریافت نامه های  اهل کوفه ، پسرعموی خود «مسلم‌بن‌عقیل» را برای تحقیق و حصول اطمینان بیشتر به کوفه فرستاد، زمانی که مسلم به کوفه رسید هجده‌هزار ‌کوفی با وی بیعت نمودند، مسلم با ارسال نامه‌ای اشتیاق کوفیان برای بیعت را به اطلاع حضرت حسین رساند؛  اما با آمدن ابن ‌زیاد به کوفه، و با توطئه و دسیسه‌ی وی کم‌کم از هواداران و طرفداران مسلم کاسته شد، بگونه‌ای که طی یک روز همه‌گی از اطراف مسلم پراکنده شدند و خودش با خیانت کوفیان ناجوانمردانه به شهادت رسید. وقتی مسلم دید قطعا به شهادت خواهد رسید، نامه‌ای به حضرت نوشت و خیانت کوفیان را یادآور شد و از ایشان خواست تا از نزدیک شدن به این قوم اجتناب کنند.
زمانی که حضرت حسین به قصد کوفه حرکت کرد، والی مکه [ولید بن عقبه] به مجرد شنیدن این خبر نامه‌ای به ابن‌زیاد نوشت و حرمت و مقام حضرت حسین را برای وی یادآور شد تا مبادا دست به کاری بزند که رسوایی ابدی را برای خود رقم زند. وی نوشت: «اما بعد فان الحسین قد توجه الی العراق و هو ابن‌فاطمه و فاطمه بنت رسول‌الله، فاحذر یا ابن‌زیاد أن تاتی الیه بسوء فتهیج علی نفسک و قومک أمرا فی هذه الدنیا لا یسده شئ و لاتنساه الخاصه و العامه أبدا مادامت الدنیا» (۶) ، «حسین به طرف عراق آمده او فرزند فاطمه دختر رسول‌خداست مبادا کاری ناشایست انجام دهی که رسوایی برای تو و قومت تا قیامت در پی داشته باشد و تا آخر الزمان عامه و خاصه آن را فراموش نکنند» و طبق روایتی، «مروان‌بن حکم» نیز نامه‌ای به همین مضمون برای وی نوشت و بنا بر روایت موجود در «تهذیب الکمال» ، عمروبن‌سعیدبن‌عاص نیز نامه‌ای برای ابن‌زیاد نوشت.
حضرت حسین در راه بودند که نامه مسلم به دستشان رسید و فرمودند: «قد خذلتنا شیعتنا» (۷) ، « پیروان ما به ما خیانت کردند» در همین حین بعضی از طرفداران حضرت خواستار بازگشت به مکه شدند، ولی با مخالفت فرزندان عقیل روبرو شدند و حضرت نیز همه‌ی همراهان خود را برای بازگشت مخیر گذاشتند، بجز کسانی که با حضرت از مکه آمده بودند همه برگشتند.
حضرت در مسیر به سمت کوفه با لشکر «حر بن یزید» روبرو شد، حرّ مامور شده بود تا حضرت و یارانش را به کوفه پیش ابن‌زیاد ببرد، در آنجا حضرت، سخنانی خطاب به کوفیان حاضر در لشکر حرّ بیان داشتند و در ضمن آن بیان کردند: اگر هنوز بر همان باور هستید که در نامه‌هایتان نوشته‌اید، من پیش شما می آیم و اگر از اعتقادتان برگشته اید، به همان سرزمینی که از آنجا آمده‌ام باز خواهم گشت، حرّ از شنیدن این حرف‌ها متعجب شد، ولی کوفیان با کمال وقاحت همه چیز را یا انکار کردند و یا از خجالت بخاطر این خیانت سر بالا نگرفتند.
آنها در همان مکان اطراق کرده بودند تا اینکه لشکر دیگری متشکل از چهار هزار نفر به فراندهی «عمربن‌سعد» که فریفته ریاست و حکومت «ری» شده بود، از راه رسید.
عمر بن سعد از جایی که نمی‌خواست  با فرزند رسول‌خدا درگیر شود و از سوی دیگر گرایش‌ مادی پرستی او را بدین صحرا و معرکه کشانیده بود، در صدد آن شد تا  از راه صلح درآید و بدین منظور با حضرت حسین جلساتی را تشکیل داد و در آخر خطاب به ابن‌زیاد نوشت: حسین به من پیشنهاد کرده است که به مکه باز گردد و یا به شهر دیگری که ما بخواهیم برود و یا اینکه پیش یزید برود و با او بیعت کند(۸).
ولی نصوص برجای مانده تاریخی و نیز گواهی یاران حضرت، شرط بیعت بایزید را تکذیب می کند، چنانچه عقبه بن سمعانی می‌گوید: بخدا قسم من در تمام حالات با حضرت همراه بودم…. بخدا هرگز نشنیدم  پیشنهاد کرده باشند که دست در دست یزید بگذارند یا هر کجا که آنان بخواهند بروند، بلکه فرمود: بگذارید به جایی بروم که از آنجا آمده‌ام یا اینکه مرا در این سرزمین پهناور واگذارید تا ببینم سرنوشت مردم به کجا می‌آنجامد(۹)

خیانت فراموش نشدنی شمر
ابن‌زیاد با خواندن نامه عمربن‌سعد متاثر شد و خواست کار  را با صلح و خوبی به پایان برساند ولی شمر ظالم گفت: آیا میخواهی این پیشنهاد را از حسین‌بن‌علی بپذیری؟ با اینکه او در حوزه‌ی حکمرانی تو وارد شده! سوگند به خدا اگر بدون بیعت با تو از این منطقه برود بر عزت و بزرگی او افزوده می‌شود و تو بیشتر در موضع ضعف و عجز قرار میگیری.
تا اینکه سرانجام عبیدالله طی نامه‌ای عمربن‌سعد را توبیخ نمود و دستور داد در صورت عدم تسلیم، حضرت را بکشد و بدو یادآور  شد: در صورت عدم تمایل به جنگ، لشکر را به شمر بسپارد. در اینجا بود که خود بزرگ‌بینی و نخوت عمربن‌سعد نگذاشت او خود را از شمر کمتر ببیند و فرماندهی را خود بدست گرفت.
بالاخره نبرد بین حق و باطل درگرفت و اولین تیر را عمربن‌سعد رها کرد و گفت: شاهد باشید که من اولین کسی بودم که تیراندازی نمودم.
یاران حضرت هریک پس از دیگری به میدان می‌شتافت و جام شهادت را می‌نوشید.
در این میان حرّ که چند روز بود با همراهان حضرت حسین در این میدان حضور داشت، رفتار و گفتار حضرت  او را سخت متاثر کرده بود و با دیدن نامه‌های کوفیان و خیانت آن‌ها، در بی‌گناهی حضرت شک نکرد و بدین سبب از کرده‌ی خود پشیمان شد؛ تا اینکه در این میدان در راستای دفاع از حقیقت و آزاد مردی جان خود را در طبق اخلاص نهاد و از فرزندان رسول خدا دفاع نمود و جام شهادت را نوشید.

علل سفر حضرت حسین ـ رضی الله عنه ـ
در مورد علل وانگیزه‌ی سفر حضرت حسین از مکه به سوی کوفه مطالب ونوشته‌های زیادی در دسترس همگان قرار دارد بگونه‌ای که هر گردآورنده در صدد آن بوده تا این موضوع را از منظر و دید خود بازبینی کند. بنا بر مدارک موجود می‌توان علل قیام ایشان را اینگونه برشمرد.

الف)امر به معروف ونهی از منکر
آنچه از سخنان حضرت حسین بر می آید بیانگر این است که ایشان همواره به قیام برای امر به معروف و نهی از منکر در این حرکت تاریخی خود اشاره می‌کردند. چنانچه در وصیت نامه خود برای برادر بزرگوارشان «محمدبن‌حنفیه» می‌نویسند:  «و أنی لم أخرج أشرا و لابطرا و لامفسدا ولاظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح من امه جدی ( ص ) أرید أن آمر بالمعروف وأنهی عن المنکر و أسیر بسیره جدی و أبی(۱۰)» ، « من نه برای سرکشی و طغیان و نه بر بنیاد هوی و هوس و نه به اندیشه فساد و ستمکاری بیرون شده ام؛ قیام من فقط برای اصلاح امت جدم محمد ( ص ) است من برآنم تا امر به معروف کنم و از منکر نهی نمایم و راه و روش جدم و پدرم را پیش گیرم »
و یا در صحبتی که با مردم داشتند به اوضاع نابسامان دینی و اجتماعی اشاره کرده ومی‌گویند: «ألا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه فلیرقب المؤمن فی لقاء ربه محقا فانی لااری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برما»(۱۱) آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود، پس در چنین شرایطی زیبنده است که انسان مؤمن به فکر ملاقات با خدا باشد ومن مرگ را جز سعادت و زندگی با ظالمان را جز خواری نمی‌بینم.
و یا در خطبه‌ای که در صحرای کربلا در مقابل کوفیان خیانت پیشه بیان داشتند ضمن یاد آوری نامه‌ها و عهد و پیمانهای آنها می‌گوید: هر کس؛ سلطان ظالمی را ببیند که حرام خداوند را حلال دانسته و به عهد و پیمانهای خداوند پایبند نیست و از سنت پیامبر فرمانبرداری نمی‌کند و با مردم با ظلم و جور رفتار می‌کند و او با گفتار و کردار خود در صدد تغییر آن برنیاید شایسته است که خداوند او را هلاک کند…(۱۲)

 ب)تغییر دادن رویه‌ی حکومتی
چنانچه مبرهن است یکی از امورات مهم در نظام اسلامی تعیین حاکم از طریق شورا می‌باشد که از زمان وفات پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و سلم ـ برجای مانده بود و بعد از وفات سیدنا معاویه ـ  رضی الله عنه ـ تغییر یافت.
حضرت این تغییر روش را برنتابید و در همین راستا بود که با یزید بیعت ننمود تا اینکه کوفیان وی را بسوی خود فراخواندند و آن خیانت عظیم را در حق ایشان روا داشتند.

ج)دستور رسول خدا
بنا بر روایتی موجود در کتاب علامه ابن‌کثیر، «البدایه والنهایه» رسول خدا در خواب حضرت حسین را بدین قیام امر نموده است. گرچه حضرت حسین این خواب را دیده ولی خواب وی نمی‌تواند بنا بر اعتقاد اهل‌سنت و جماعت حجت و دلیل باشد، زیرا فقط پیامبران هستند که خواب آنها در حکم وحی و فرمان الهی تلقی می‌شود.
در البدایه آمده است: «عبداله بن‌جعفر نامه‌ای برای حضرت حسین نوشت و وی را از نزدیک شدن به مردم کوفه بازداشت؛ حضرت برای عبدالله نوشت: من خواب دیدم که رسول خدا مرا به کاری امر نموده است و من آن را انجام خواهم داد و تا زمانی که نتیجه‌ی آن را نبینم آنرا برای کسی بازگو نخواهم کرد»(۱۳)

محل دفن سر حضرت حسین
بعد از رویداد آن ماجرای ننگین و با انتقال اسراء به کوفه، ابن‌زیاد ظالم، تکه چوبی را در دهان مبارک حضرت نهاد که ابوبرزه اسلمی وانس  وی را منع کردند، طبق بعضی روایات موجود در متون تاریخی، سر حضرت را به پیش یزید به شام بردند و یزید عصای خود را به دندان‌های پیشین حضرت می‌زد؛ ولی بسیاری از نام‌آوران تاریخ و رجال علمی معروف جهان این را انکار می‌کنند. چنانچه شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه ( ره ) در مجموع الفتاوی خود انتقال سر مبارک حضرت را به شام انکار می‌کند و قائل براین‌اند که سر مبارک ایشان از کوفه به شام برده نشد بلکه از همانجا به مدینه انتقال داده شده و در کنار مرقد مطهر مادرشان به خاک سپرده شد؛ ایشان می‌نویسند: انتقال سر ایشان به شام پیش یزید پذیرفته نیست بلکه ابن‌زیاد بوده که عصا را بر دندان های مبارک ایشان می گذاشته، چه بنا بر بعضی روایات  ابوبرزه اسلمی و طبق بعضی روایات انس بن مالک، وی را از انجام این کار باز داشته‌اند، و این افراد آن زمان در عراق بوده‌اند نه در شام، بعضی از روی تلبیس و غلط‌اندازی نام یزید را به جای نام عبیدالله ذکر کرده اند(۱۴)
شیخ الاسلام ابن تیمیه  در جلد بیست وهفتم فتاوای خود در صفحه ۲۰۸ همین مسئله را مطرح کرده و نظریه خود را مجدداً بیان می‌کند. ولی علامه ابن‌کثیر براین ‌باوراند که سر حضرت نزد یزید برده شده است چنانچه می‌نویسند: «فالمشهور عند اهل‌التاریخ و اهل‌السیر انه بعث به ابن‌زیاد الی یزید بن معاویه و من الناس من انکر ذلک و عندی أن الاول أشهر» ()، «نظریه‌ی مشهور نزد مورخین و سیره‌نویسان این است که ابن‌زیاد سر حضرت را نزد یزید فرستاد و گروهی این نظریه را نپذیرفته‌اند ولی من رأی اول را می‌پذیرم.»
و در مورد محل دفن سر حضرت در کتب تاریخ، مکان‌های متعددی ذکرشده بگونه‌ای که بعضی قاهره و کربلا و یا رقه و یا عسقلان  و مدینه را ذکر کرده‌اند.
ولی بنا بر روایات مشهور، سر مبارک ایشان در مدینه منوره در قبرستان بقیع، پهلوی قبر مادر ایشان به خاک سپرده شد.
امام قرطبی می‌نویسد: «ثم امر عمروبن‌سعیدبن‌العاص برأس الحسین فکفن و دفن بالبقیع عند امه فاطمه(۱۵)» ، « سپس یزید عمروبن‌سعید را دستور داد تا سر حضرت را کفن کرده و در بقیع پهلوی مادرش به خاک بسپارد. »
علامه ابن عماد می‌نویسد: «والصحیح أن الرأس المکرم دفن بالبقیع الی جنب امه فاطمه(۱۶) » ،« طبق رأی صحیح سر مبارک در بقیع کنار قبر مادرش فاطمه به خاک سپرده شد »
ابن سعد نیز می نویسد: «فبعث إلیه برأس الحسین, فکفّنه و دفنه بالبقیع إلى جنب قبر أُمه فاطمه بنت رسول الله صلّى اللّه علیه و سلّم(۱۷)» یزید سر حضرت را نزد والی مدینه فرستاد و او نیز آن را کفن کرد و پهلوی مرقد مادرش دفن نمود.

اسامی شهدای هاشمی کربلا
در بحارالانوارجلد ۴۵ ص ۶۲ آمده: در مورد کسانی که از اهل بیت در این روز به شهادت رسیده‌اند اختلاف است و اکثر قائل براین‌اند که بیست و هفت نفر از اهل بیت به شهادت رسیده‌اند.
هفت نفر از فرزندان عقیل به نام‌های: مسلم‌بن‌عقیل در کوفه وجعفر و عبدالرحمن فرزندان عقیل و محمد وعبدالله فرزندان مسلم وجعفر فرزند محمد بن عقیل و محمد پسر ابی‌سعید بن عقیل. «ابن‌شهرآشوب» جعفر بن محمد بن عقیل را نیز بر آنها افزوده است.
سه نفر از فرزندان جعفربن ابی‌طالب  به نام‌های محمدبن‌عبدالله بن‌جعفر وعون‌الاکبربن‌عبدالله و عبیدالله‌بن‌عبدالله و نه نفر از تبار حضرت علی به نام‌های حضرت حسین و حضرت عباس؛ و فرزندش محمد بن عباس نیز ذکر شده است، عمربن‌علی، عثمان‌بن علی، وجعفربن‌علی، و ابراهیم‌بن‌علی، و عبدالله‌بن‌علی‌الاصغر، و محمدبن‌علی الاصغر و در شهادت ابوبکربن‌علی شک وجود دارد.
و از فرزندان حضرت حسن چهار نفر به نام‌های ابوبکر و عبدالله و قاسم و بشر نیز ذکر شده و عمر فرزند خردسال حضرت حسن نیز ذکر شده است.
و از فرزندان حضرت‌حسین شش نفر با وجود اختلاف ذکر شده که عبارت‌اند از: علی اکبر، ابراهیم، عبدالله، محمد، حمزه، علی و جعفر وعمر وزید

وصیت نامه حضرت حسین
چنانچه مبرهن است حضرت حسین یکی از افرادی‌ست که در صدر اسلام زیسته وفرمایشات رسو‌ل خدا را یا بدون واسطه و یا با وجود واسطه‌هایی عادل و صالح شنیده و از آنها شنیده که رسول‌خدا فرموده: لَیْسَ مِنَّا مَنْ ضَرَبَ الْخُدُودَ وَشَقَّ الْجُیُوبَ وَدَعَا بِدَعْوَى الْجَاهِلِیَّهِ(۱۸)  « کسی که بر صورت زند و گریبان پاره کند و سخنان اهل جاهلیت را بر زبان جاری کند از ما نسیت »
او نیز بسان دیگراهل‌بیت سعی براین داشته تا در تمام مراحل زندگی خود به دستورات پیامبر جامه‌ی عمل بپوشاند که نمونه‌ی آن را می‌توان در وصیت‌نامه‌ی ایشان یافت. ایشان در عاشورا خواهر خود زینب را وصیتی  نمودند. در این زمینه آمده:
فرزند ایشان حضرت علی می‌گوید: من مریض بودم وعمه‌ام زینب از من پرستاری می‌نمود، پدر به خیمه‌ای رفت وغلام ابوذر غفاری آنجا بود …. شنیدم که پدرم اشعاری را با خود زمزمه می‌کند من با شنیدن آنها گریه کردم عمه‌ام نیز با شنیدن آنها به گریه افتاد و از حال رفت؛ حضرت بسوی او رفت و بر چهره‌اش آب ریخت و گفت: یا أخیّه إتقی‌الله و تعزی بعزاءالله و إعلمی أن أهل‌الارض یموتون و أن أهل‌السماء لایبقون و أن کل‌شئ  هالک إلا وجه‌الله الذی خلق الارض بقدرته ویبعث الخلق فیعودون و هو فرد وحده، أبی خیر منی و أخی خیر منی و لی و لهم و لکل مسلم برسول‌الله(ص) اسوه قال فعزاها بهذا او نحوه و قال لها یا أخیّه أن أقسم علیک فابرّی قسمی لا تشقی علیّ جیباً و لاتخمشی علیّ وجهاً و لاتدعی علیّ بالویل والثبور»(۱۹) ای خواهرم از خدا بترس و آنگونه (بر شهادتم) عزا بگیر که خدا دستور داده و ای خواهرم، بدان! ساکنان زمین خواهند مرد و اهل آسمان نیز فنا خواهند شد هر چیز ازبین خواهد رفت و فقط آن خداوندی باقی می‌ماند که زمین را به قدرت خود آفرید، و مخلوقات را بوجود آورد همه‌ی آنها( از دنیا) رخت سفر بر می‌بندند و تنها اوست که باقی می‌ماند، و( بدان) که پدرم از من بهتر بود وهمچنین برادرم نیز از من بهتر بود، پیامبر(ص)برای من و آنها و هر مسلمان الگویی‌ست کامل، … و گفت: ای خواهرم! من تو را سوگند می‌دهم و از تو می‌خواهم به آن عمل کنی، بر(شهادتم) یقه‌ات را چاک نکنی، و صورت خودت را نخراشی و برمن واویلا نکنی و غصه نخوری( نگویی! این چه بلایی بود که بر سر ما آمد) »
آری! حسین می رود تا به دنیایی که خواستار عقل نیست، بگوید: آهای ای همه آدمیان همه عصرها، عقل زیباست. و به کسانی که عاشقی نمی دانند، عشق ورزی بیاموزد. و به کسانی که بلد نیستند انسان باشند، آداب انسان بودن بیاموزد. و به کسانی که از انسان بودن دیگران رنج می‌برند، بیاموزد که عاقبت، انسانیت پیروز است.

عصمت الله پورمحمد تیموری

منابع و ارجاعات ـــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ  مجلسی، محمدبن‌باقر،بحارالانوار، تهران، دارالکتب‌الاسلامیه ج۴۴ ص ۳۶۸
۲ـ الکامل فی التاریخ ج۳ص۴۰۱
۳ـ سیر اعلام النبلاءج۳ص۲۹۶
۴ـ همان ص ۲۹۴
۵ـ ابن کثیر، اسماعیل‌بن‌عمر، البدایه و النهاه، حققه وخرج احادیثه و علق علیه دکتر محی الدین دیب مستو و علی ابوزید ابوزید، دمشق؛ بیروت، الطبعه الاولی ۱۴۲۸ ج۷ص۲۳۹
۶ـ بحار الانوار ج۴۴ ص۳۶۸
۷ـ الکامل فی التاریخ ج۳ص۴۰۴
۸ـ همان ص ۴۱۳
۹ـ همان ص ۴۱۳ حسنین ص ۱۸۰
۱۰ـ همان
۱۱ـ تاریخ طبری ج۵ص ۴۰۴
۱۲ـ الکامل ج۳ص۴۰۹
۱۳ـ البدایه و النهایه ج۷ص۲۹۰، تاریخ طبری ج۵ ص۳۸۷ به نقل از البدایه ج۸ص۲۴۰
۱۴ـ ابن‌تیمیه، احمدبن‌عبدالحلیم، مجموع الفتاوی تحقیق مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتبالعلمیه، ۱۴۲۶ق، ج۴ ص۲۶۱
۱۵ـ قرطبی، محمدبن‌احمد، التذکره فی احوال الموتی و الاخره، بیروت دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۶ ص ۶۴۸
۱۶ـ ابن‌عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب، خرج احادیثه عبدالقادر الارناووط، بیروت، دارابن کثیر ج۱ ص ۲۷۵
۱۷ـ الطبقات الکبری ج ۵ ص ۲۳۸
۱۸ـ بخاری
۱۹ـ طبری، محمدبن‌جریر، استشهادالحسین و یلیه رأس الحسین لابن‌تیمیه، تحقیق و الدراس، السیدالجمیلیف بیروت، دارالکتب العلمیه۱۱۲ـ۱۱۳ و نیز بحار الانوار ج۴۵ ص۳
منبع: انوار وب

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن