مذاهب و خطبه ها

الگوی عشق و وفاداری….

آوای سنت :  ابوبکر بن ابی قحافه رَضِیَ اللّهُ عَنْهما پس از این که اسلام آورده بود، روزی در مکه سخت لگدمال شد و به شدت کتک خورد.

عتبه بن ربیعه بر وی پرید و با کفش های خود صورتش را له کرد، به نحوی که بینی اش از صورتش تشخیص داده نمی شد. بنی تمیم ـــ قوم ابوبکر ـــ وی را در چادری گذاشتند و به منزلش رساندند، در مرگش هیچ تردیدی نداشتند، ابوبکر در آخر روز به سخن درآمد.

نخستین سخنش این بود: پیامبر ﷺ در چه حال است؟ افراد حاضر سخت او را ملامت و سرزنش کردند و سپس برخاستند و در همان حال به مادرش ام الخیر سفارش کردند که حتما به وی آب و نان دهد.

چون مادر با وی تنها شد، مادر اصرار به خوردن غذا می کرد، اما ابوبکر همچنان سوال می کرد: پیامبر ﷺ در چه حال است؟ مادرش سوگند خورد من از دوستت خبری ندارم.

ابوبکر گفت: نزد ام جمیل، دختر خطاب برو و از او درباره پیامبر ﷺ سوال کن. مادر ابوبکر نزد ام جمیل رفت و گفت: ابوبکر از تو در مورد محمد بن عبدالله سوال می کند. ام جمیل گفت: من نه ابوبکر را می شناسم و نه محمد بن عبدالله را، ولی اگر دوست داری با تو نزد پسرت ابوبکر برویم.

مادر ابوبکر پذیرفت. ام جمیل به اتفاق ام الخیر به منزل ابوبکر رفت که ناگاه چشمش به جسد افتاده و در شرف مرگِ ابوبکر افتاد، جلوتر رفت و فریاد کشید: سوگند به خدا! آن قومی که این گونه با تو برخورد نموده اند، شکی نیست که کافر و فاسقند، امیدوارم خداوند انتقامت را از آنان بگیرد.

ابوبکر سوال را تکرار کرد: پیامبر ﷺ در چه حال است؟ ام جمیل اشاره کرد: مادرت اینجاست و دارد می شنود. ابوبکر گفت: از مادرم بیم نداشته باش، ام جمیل گفت: پیامبر ﷺ صحیح و سالم است.

ابوبکر گفت: الان کجاست؟ ام جمیل گفت: در دار ارقم. ابوبکر گفت: سوگند به خدا! تا نزد رسول خدا ﷺ نرفته ام لب به آب و غذا نخواهم زد، آن ها لحظاتی درنگ کردند، چون رفت و آمد مردم کم شد، شانه های ابوبکر را گرفتند و نزد پیامبر ﷺ آوردند.

? منبــع :
البدایه و النهایه ابن کثیر شافعی دمشقی

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن