اهل سنت ایرانمذاهب و خطبه ها

فراست مؤمن و نگاه به نور ایمان

اکسیری که مس وجود را به طلای ناب بَدل می‌کند

آوای سنت : انسان همه اش گوش و پوست نیست. این موجود گرامی منحصر در جسم و شکل و ظاهر مادی‌اش نیست، بلکه ارزش انسان به جان اوست.

شما ببینید جان چقدر اهمیت دارد که اگر از جسم بیرون شود، این جسم به حدی بی ارزش می‌شود که توسط بهترین عزیزان و نزدیک ترین کسان خود در زیر خاک مدفون می‌شود، و دیگران تاب و تحمل آن‌را ندارند که نگهش دارند، و در حق او حتی کوچکترین لطفی بنمایند.

پس عالم معنیِ انسان ای بسا که ارزش و اهمیت دارد:

ای برادر تو همان اندیشه‌ای    ما بقی تو استخوان و ریشه‌ای

عالم معنی انسان، عالم کوچکی نیست. عالم جسم انسان را می‌توان کوچک گفت،‌ اگر چه آن‌هم بسیار وسیع و بزرگ است. اما اگر خواسته باشیم عالم جسم را در کنار عالم روح و معنی انسان قرار دهیم، قطعاً که بسیار خوردی می‌کند و کوچک می‌نُماید.

در عالم معنی انسان، عناصری هستند که نظر به حجم و کیفیت و کمّیتی که دارند، عالم معنی انسان را به همان اندازه وسیع و گسترده می‌سازند. یکی از این عناصر ایمان است.

عنصر ایمان را نباید کم و اندک دانست و یا حقیر شمرد. این عنصر به حدی مهم است که نقش هم کیمیا و هم کیمیا گر را در انسان ایفا می‌کند، زیرا او را به حدی متحول می‌نماید که از او انسانی دیگر می‌سازد: انسانی فرا انسان‌های دیگر، به او ارزش و جایگاه می‌بخشد، او را به مقام قرب خدای تبارک و تعالی می‌رساند، و از عوالم دیگر که همه مادی و محسوس و گرفتار قوانین فیزیکند دور می‌سازد.

یاد مان باشد انسان موجود عجیبی است. او هم می‌تواند در عالم ماده زندگی کند و هم در عالم معنی. می‌توان گفت انسان ذو الحیاتین است. مانند بسیاری از موجودات دیگر که می‌توانند مثلاً هم در آب زندگی کنند و هم در خشکه. با این تفاوت که هیچ‌کدام از آن موجودات نمی‌توانند در عالم معنی زندگی نمایند و این خصیصه و ویژگی خاصه انسان است و بس.

ایمان تأثیرات شگرفی در انسان بر جای می‌گذارد. این تأثیرات تنها محدود به جان و عالم معنیِ او نیست که جسم و عالم ماده‌اش را نیز شامل می‌شود. شما در جسم و جان یک انسان مؤمن دارای ایمان قوی و زیاد دقت کنید ملاحظه می‌کنید که جهان مادی او با جهان مادی انسان دیگر کاملاً متفاوت است. اولاً در چهره‌اش نوری و در سیمایش درخششی به نظر می‌رسد که دیگران از آن بر خوردار نیستند. این نور و درخشش را نمی‌توان از طریق کرم‌ها و وسایل آرایشی به دست آورد، زیرا نور ایمان فقط از طریق ایمان داری به دست می‌آید.

نیز چنین انسانی از مواصفاتی بر خوردار است که بسیاری دیگر بر خوردار نیستند، به عنوان مثال او انسانی است خیرخواه، صادق، اهل تعاون و همکاری، دلسوز و مهربان، دوستدار و دوست داشتنی، از خیانت به دور و ده‌ها صفت دیگر و خوب را از برکت ایمان با خود دارد. روی این اساس می‌توان گفت ایمان اکسیر و آن کیمیایی است که مس وجود انسان را تبدیل به طلای ناب و خالص می‌سازد، و یا به عبارتی دیگر کاه را زر می‌نُماید.

یکی از آثار مهمی که ایمان بر جان و دل و جسم انسان برجای می‌گذارد آن است که به او فراست می‌دهد.

پیامبر (ص) فرمود:

«اتَّقُوا فِرَاسَهَ المُؤْمِنِ فَإِنَّهُ یَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ» (ترمذی، ج ۵ ص ۲۹۸)

(از فراست مؤمن پروا کنید که او به نور ایمان می‌بیند).

به راستی این فراست چیست که از اثر ایمان در وجود انسان به وجود می‌آید؟

در پاسخ باید گفت:

قبلاً گفتیم که عملکرد ایمان در وجود انسان مانند عملکرد کیمیایی است که مس وجود را تبدیل به طلا و کاه را تبدیل به زر می‌کند. یکی از آثار بسیاری که ایمان در جسم و جان انسان بر جای می‌گذارد آنست که به او فراست و تیز هوشی می‌بخشد. نام این فراست را پیامبر (ص) “فراست مؤمن” نام گذاشتند. این فراست با سایر فراست‌های که در وجود بسیاری از انسان‌ها وجود دارد متفاوت است. این فراست مخصوص انسان‌های مؤمن است. کسانی‌که به خدا(ج) ایمان دارند از چنین فراستی برخوردار می‌شوند که مستحق آن می‌گردند تا از نور خدای تبارک و تعالی برخوردار شوند. این نور به حدی مهم است که با آن ولو در حد اندکی هم به انسان برسد، می‌تواند افق‌های دور و پهناهای وسیع را هر چند تاریک هم باشند ببیند.

نباید گمان کرد که با این نور تاریکی‌های حسی را می‌توان در نوردید، خیر چنین نیست. منظور تاریکی‌های معنوی است. انسان می‌تواند حتی با چراغ گوشی همراه تاریکی‌های حسی را از بین ببرد و محیط را برای خود روشن کند، اما حتی با نور افکن‌های بزرگ نمی‌تواند تاریکی‌های عالم معنی را روشن کند.

بر اساس نور ایمان انسان چیزهایی را می‌بیند و درک می‌کند که سایر انسان‌ها از آن محرومند. شما دو تا انسان را تصور کنید که از کنار درختی مثلاً در فصل پاییز می‌گذرند در حالی که برگ درختان زرد شده و یکی یکی و آهسته آهسته و در یک روند طولانی بر زمین می‌افتند و از بین می‌رود. انسان‌هایی هستند که از کنار این جریان به صورت عادی می‌گذرند و چیزی را نمی‌بینند و درک نمی‌کنند و حتی متوجه جریان سقوط برگان درختان نیز نمی‌شوند. اما انسان‌های هم هستند که هرگاه با چنین صحنه‌ای مواجه شوند، درنگ می‌کنند و تأمل، و یک عالم فعل و انفعال و حکمت و درس را از این جریان به دست می‌آورند. حد اقل می‌دانند که انسان‌ها مانند این برگان درختان روزی تازه تیج می‌زنند و رفته رفته بزرگ می‌شوند و بلاخره زرد و از اصل و اساس خود که همان درخت باشد، جدا شده و بر زمین می‌افتند و نیست و نابود می‌گردند.

او می‌داند که جریان سقوط برگ درختان در فصل پاییز به حدی مهم است که قرآن کریم از آن یاد نموده است:

{وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَیَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَهٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَلاَ حَبَّهٍ فِی ظُلُمَاتِ الأَرْضِ وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُّبِینٍ }[الأنعام، ۵۹]

(و نزد اوست کلیدهای غیب که جز او کسی دیگر آن‌ را نمی‌داند. و می‌داند آن‌ چه را در خشکی و دریاست، و هیچ برگی نمی‌افتد مگر این‌که خدا او را می‌داند، و نه دانه‌ای که در دل زمین است و نه هیچ تر و خشکی مگر این‌که در کتابی است واضح).

انسان دارای فراست ایمانی این قانون را در تمام موجودات هستی تعمیم می‌دهد. همه چیز دست خوش این تغییر و تحول است. تغییر مداوم از نیستی به هستی و نیستی، از ضعف به قوت و عودت مجدد به ضعف و نابودی، از نا پختگی به پختگی و سَرَگی و ضعف و ناتوان و این‌گونه.

قرآن کریم که کتاب ایمان و ایمانداری است، برای انسان این سیگنال‌ها را پیوسته می‌دهد تا با نور و فراست ایمانی باطن اشیا را ببیند:

{اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِن بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَشَیْبَهً یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ} [الروم، ۵۴]

(خدا آن کسی است که شما را ناتوان آفرید آن گاه پس از ناتوانی قوت بخشید، سپس بعد از قوت ناتوانی و پیری داد. هرچه بخواهد می‌آفریند و هموست دانای توانا).

وقتی شاعر می‌گوید:

برگ درختان سبز در نظر هشیار    هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

منظور از هشیار همان کسی است که ایمان دارد و با نور خدا(ج) می‌بیند. کسی که از چنین ایمانی و در پی از چنین نوری برخوردار باشد، جهان محسوس حول و حوش خود را به گونه‌ای دیگر می‌بیند.

این‌گونه است سایر موارد. انسان با ایمان دارای نور ایمان و فراست ایمانی، امور بسیار دیگری را می‌بیند که سایرین از مشاهده آن عاجزند. به عنوان مثال هر کس ایمان قوی‌تری داشته باشد، و از نور بیشتری بر خوردار باشد، از فراست بیشتری برخوردار خواهد بود. و چون از این فراست برخوردار باشد قطعاً که می‌تواند مثلاً بر مقاصد انسان‌ها از سخن و عمل آن‌ها حتی قبل از وقوع با خبر شود که البته این امر در دایره غیبیات داخل نیست و نباید کسی گمان کند که منظور ما این است که او غیب را می‌بیند یا می‌داند، خیر چنین نیست، غیب نزد خداست. اما او با نوری که از ایمان دریافت می‌کند قطعاً پدیدارهایی را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند.

یا این انسان مثلاً می‌تواند وجود برخی از امور خوب یا بد یا همان شر و خیر را در زندگی خود درک کند که دیگران قادر به درک آن نیستند. به عنوان مثال قبل از سفری که قرار است اتفاق بدی برایش بیفتد احساس ناخوشایندی به او دست می‌دهد و نیروهای معنوی درونی، او را تحت فشار قرار می‌دهند که به آن سفر نرود و یا با عالمی از نا خواستگی به آن سفر می‌رود.

پس انسان باید ایمان خود را تقویت کند. هر چه ایمان انسان قوی‌تر باشد به همان اندازه فراست او قوی‌تر است و با آن فراست می‌تواند اموری را ببیند که دیگران قادر به درک و فهم آن نیستند.

یادداشتی از دکتر عبدالمجید صمیم

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن