مقالات و یادداشت ها

پیرزنی که خداوند از بالای هفت آسمان شکایتش را شنید!

آوای سنت : روزی امیر المومنین عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ در زمان خلافتش از منزل خارج شد. پیرزنی که با عصا راهش را پیدا می کرد و گذر روزگار پشتش را خمانده بود، جلو عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ را گرفت.

آن حضرت از میان همراهان جدا شد و در کناری برای گوش کردن سخنان پیرزن ایستاد، صدای ضعیف پیرزن به سختی به گوش می رسید. خوله به امیر مومنان عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گفت:

ای عمر! زمانی ﻋُﻤَﻴْﺮ بودی سپس به تو عمر گفتن و اکنون نیز تو را اﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ خطاب قرار می دهند. ای عمر از ﺍﻟﻠﻪ بترس، چرا که کسی به مردن یقین دارد از دست دادن فرصت می ترسد و کسی که به حساب روز قیامت یقین دارد از عذاب می ترسد.

ﻋﻤﺮ بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ در همان حال با حالت فروتنانه ایستاده و به او گوش می داد. صدای ضعیف پیرزن به سختی به گوش می رسید، همراهان منتظر بودند اما عمر بن خطاب رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ با حوصله تا آخر به سخنان پیرزن گوش داد.

یکی از همراهان گفت: ای امیرالمومنین شما بخاطر پیرزنی مردان قریش را منتظر گذاشته اید؟

حضرت عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ فرمود: وای برتو!
آیا می دانی این پیرزن کیست؟ مرد گفت: خیر، نمی دانم. حضرت عمر رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ فرمود: این زنی است که خداوند از بالای هفت آسمان شکایتش را شنید [✍ المجادله ۱].

این خوله دختر ثعلبه است، به خدا قسم اگر از اول روز تا آخر روز مرا نگه می داشت جز برای نمازهای واجب نمی رفتم. آیا ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ سخنش را بشنود و عمر به سخنانش گوش ندهد؟

📚 منبــع :
تفسیر القرآن العظیم ابن کثیر دمشقی

 

برچسب ها

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
بستن
بستن